رُز ســ ـــــرخ #پـارت_۲۰۶ #کپی_ممنوع بعد سر و صدای محمد ک باعث شده بود بیدار بشه دوباره ب واسطه ای مُسکن و دارو های آرامبخش ب خواب رفت... ضربه های ک ب پهلو ها و دنده هاش خورده بود باعث مو برداشتن دنده ای سمت راستش شده بود و خونریزی داخلی داشت... دکترا چند باری خاستن ب پلیس اطلاع بدن ولی با اصرار های زیاد مهدی و خاهش کردناش یجوری راضی شون کرد تا فعلا دست نگهدارن... واقعا باورش نمی شد ک محمد چنین جانوری شده باشه، انقدری ک کارش ب جایی برسه ک یه زن رو تا سرحد مرگ کتک بزنه و عین خیالشم نباشه... ب محمد ک کلافه و نا آروم ب نظر می رسید نگاه کرد و از خودش پرسید یعنی انقد از زن جماعت متنفر شده و کینه ب دل گرفته ک کارش ب اینجا برسه؟ اون محمدی ک میشناخت ضررش ب یه مورچه نمی رسید چه برسه ب یه آدم! ولی با یاد آوری کارای ک در حقش شده بود دلش گرفت و با ناراحتی سرش رو تکان داد و آهی کشید. گاهی اوقات حق رو ب محمد میداد ولی نه در این حد... یعنی حرفای ک تو اتاق زد واقعیت داشت و اون دختری ک الان روی تخت تو اون وضعیت خوابیده بود زنشه؟ یا خدمتکارش؟ کدام حرفای محمد رو باور کنه... حرفای ک تو ماشین زد یا حرفای ک تو اتاق زد... یه چیزی رو ندونه اینو خوب میدونه ک محمد در اوج عصبانیت هیچ وقت دروغ نمیگه... ولی جچوری زنشه؟ کی ازدواج کرده و اون دختر کیه؟ چرا هیچ کس از وجودش با خبر نشده و محمد اونو یک خدمتکار معرفی کرد؟ •┄┄┅┄✧ ✧┄┅┄┄• 229 views 𝐑𝐎𝐐𝐈 , 07:39