2023-04-23 02:22:24
رُز ســ ـــــرخ
#پـارت_۲۰۰
#کپی_ممنوع
دل تو دل محمد نبود و قلبش تند می تپید و خاطرات تلخ گذشته و تصاویر یکی پس از دیگری جلوی چشماش زنده می شد...
مهدی حرکت کرد و تو همون حالت نگاهی ب محمد ک جور عجیبی ب دختر پشت سری نگاه می کرد انداخت...
محمد ترسیده بود...
از اینکه یبار دیگه اون اتفاق رخ بده...
از اینکه بازم یک زن دیگه بمیره و خودش رو مقصر بدونه...
درسته از زنا متنفر بود ولی رزا فرق می کرد با زنای دیگه...اون مظلوم و بی گناه بود.
ولی نه از نظر محمد رزا هم گنهکار و فریب کاره...و باطن خبیثش رو پشت ظاهر فریبنده و آرومش پنهان کرده بود...
مهدی : محمد این دختر کیه؟
چیزی نگفت ک مهدی اسمش رو بلند صدا زد.
تکانی خورد و گنگ ب مهدی نگاه کرد مهدی ک از حالت های محمد و ندونستن قضیه کلافه شده بود حرفش رو دوباره تکرار کرد.
محمد ک انگار تو حال خودش نبود و در حالی ک خیره ای صورت درب و داغون رزا بود گفت : ز...
میخاست بگه زنم ولی زود زبونش رو گرفت و گفت : خدمتکار...
+ چییی؟ خدمتکاره؟ چرا اینجوریه؟
تو کتکش زدی درسته؟
بدون توجه ب سوالاتش فقط در جواب آخری سرش رو تکان داد ک مهدی کنجکاو و کلافه از جواب های کوتاه محمد دوباره پرسید.
+ اون وقت چرا ب این حال روز انداختی دختر بیچاره رو؟
محمد چرخید و ب صندلی تکیه داد و بدون توجه ب مهدی چشماش رو بست تا یخورده از سر درد بدی ک گریبان گیرش شده بود کم شه...
ولی مهدی انگار ولکن نبود ک اینبار عصبی پرسید : محمددد...باتوم جواب منو بده این کار ها یعنی چی؟ چرا زدی صورت دختره رو ترکوندی؟ حالش خیلی خوب نیست اگه می مرد میخاستی چه خاکی ب سرمون کنیییی هااا؟
•┄┄┅┄✧ ✧┄┅┄┄•
292 views 𝐑𝐎𝐐𝐈 , 23:22